به نام خدایی که آنقدر آه کشیدم تا تو رابرایم فرستاد...
روح مجنون هرگز کسی را که از عشق خسته شود نمیبخشد ومن از آنهایی هستم که اگر روح سرفصل عاشقی های دنیا از من آزرده باشد خواب به چشمم نخواهد آمد.
راستی نکند نقاشی های ناشیانه ی این قلم فرسوده خاطر نازنینت را رنگ آزار بزند و نکند گمان کنی من از آن همسفرهایی هستم که میان راه خستگی را بهانه میکنند و شهامت اعترافش را ندارند.
به جان عزیز خودت من هنوز همان مسافر روزهای نخستم که اگر چیزی را فراموش کنم از همسفر دانایم میپرسم و حاضرم تا هروقت که تو بخواهی برای ساختن آن قصر رویایی با پنجره های سرخ روزها را به دفتر خاطراتم گره بزنم.
خوب میدانم به روزگار نمیشود خورده گرفت اما به عاشق چرا،
گیریم روزگار توانایی دور نگهداشتن من وتو را داشته باشد تکلیف دل هایمان که دست او نیست.
......عزیزم نگذار که تسلیم معادله ی دل و دیده شویم
نگذار برای گفتن دوستت دارم بگوییم امروز که نشد باشد برای فردا.
نگذار غرور را بهانه کنیم.
عشق دارد زیر سایه ی بی اعتنایی من وتو بزرگ میشود
بگذار ما تربیت کنندگان خوبی برای عشق باشیم،،،
پس یک قرار قطعی نقره ای میگذاریم:
*صبر از من و بی قراری از تو*
آنقدر عاشق میشویم که تشخیص اینکه چه کسی عاشق تر است برای خودمان مشکل باشد چه برسد به دیگران،
البته به شرط آنکه هنوز همان کسی باشی که پاسخ حرفهای بی جوابم را با عشق دادی...
مواظب آن چیزهایی که اگر بشکنند جبران شان کار من وتو نیست باش.
به امید روزی که نزدیکیه دل ها و دست و دیده ها فکر نامه ها را از سرمان بیرون کند............
نظرات شما عزیزان: