پاییز...
اسم پاییز که میاد,صدای خش خش برگها و نم نم بارون ذهنم رو پر از فکر و احساس میکنه.
سالهاست پاییز رو دوست دارم بدون اینکه دلیلش رو بدونم.
سالهاست که فکر میکنم پاییز قشنگترین وعاشقانه ترین فصل هاست...
*پاییز*فصل قشنگه عشق های دیرینه,دوستی های هزار ساله,
فصل زرد نارنج و ترنج,فصل دوستی هایی که کهنه میشه و عشق هایی که تازه میشه,فصل قهرهایی که آشتی میشه و پیوندهایی که نو میشه...
توی پاییز بی دلیل بدون اینکه خودمون بخوایم با هر نفسی غمی میاد و میره که برامون خیلی غریبه غریب تر از مهمان
ناخوانده ی سفره ی خالیه دیروزهای کودکی مان...
خدایا حکمت این فصل زرد چیه که انقدر راحت منو به گذشته های تلخ و شیرینم می کشونه؟
خدایا راز این فصل چیه که منو میبره تا بی نهایت تا درد ها و رنج هام تا غصه ها و غم هام...
چقدر دلم تنگ شده بعد از یکسال دوباره روی برگهای خشکش قدم بزنم و صدای خش خش اونارو با تمام وجود احساس کنم.
چقدر دلم تنگ شده که دوباره صدای نم نم بارون رو بشنوم و از تهه قلبم نفس راحتی بکشم و عاشقانه حضور سرفصل فصل هارو کنارم احساس کنم...چقدر خسته ام از گرمایی که تموم نمیشد از تابستانی که خشک بود و دل سنگ و بی رحم...
حالا پاییزه من عاشقم,حالا پاییزه برای نفس کشیدن برای زندگی برای عاشقی برای آزادی...
پاییزه و میخوام خاطرات کودکی هامون رو که میون کوچه پس کوچه های این شهر خلاصه شد رو زنده کنم.میخوام یاد نیمکت هایی رو زنده کنم که چقدر شاهده قهرها وآشتی هامون بودن,
کلاس هایی که سالها شلوغی هایم,صداهایم حتی تنبلی هایم را با جان ودل تحمل کردند...
یاد دوستانی که بچگی هایمان,بی عقلی هایمان,حتی خنده ها و گریه هایمان کنار هم گذشت.
چقدر دلم تنگ شده,چقدر دلم تنگ شده خدایا برای سالهایی که گذشت,بی هوا بی ريا،بی مقصد، بی هدف و ما قدر ندانستیم.
دلتنگه پاییزهایی هستم که می توانست قشنگترین،پرخاطره ترین وعاشقانه ترین پاییزهای عمرم باشد...
*کاش باز هم عشق معنا می گرفت میان پاییزه امسالی که بیشتر از هر سال درکش میکنم*...
کاش کمی به فکر برگهایی بودیم که بی جرم به زمین می افتند؛
برگهایی که مجرم نیستند اما خشک میشوند وزیر پاهای بی رحم ما خورد.
پاییز چقدر حرفهای ناگفته دارد در دل غمگینش؛حرفهایی که هیچوقت تمامی ندارد،حرفهایی که از گله میگوید ازتنهایی و هزاران غصه ی کهنه...
پاییزجان فصل غم هایم،فصل عشق هایم،روشن ترین فصل زندگیم،بهاره عاشق شده ام،خوش آمدی به شهری که هنوز ردپای عشق های پابرجا و وفاداری های چندساله در آن باقی ست...
پاییزجان خوش آمدی با این همه زیبایی ات،خوش آمدی با این همه طراوتت...
*تو بهار منی پاییز،تو هنوز هم بهار منی؛پاییزه عاشق شده ام*...
نظرات شما عزیزان:
زندگیم 
ساعت21:51---27 مهر 1392
“دوستت دارم” هایت را به کسی نگو
نگه دار برای خودم
من جانم را
برای شنیدنش
کنار گذاشته ام . . .